یغما

ساخت وبلاگ

سلام رفقا آدرس وب عوض شد. RzAbtin.blogfa.com یغما...
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت: 13:41

«پاتوق کتاب» رو تعطیل کردن. دیروز رفتم هزار و یک شب نبودنت رو تو راهروِ ادبیات ایرانش تازه کنم و اول قصه‌های شهرزاد بنویسم «تو ای تبار گم‌شده، کجای قصه مانده‌ای؟» که دیدم نیست. مثه تو که نیستی. گفتن ن یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 18:21

گاهی از خاطراتمون طناب دار میبافم و خودمو از درخت نبودنت حلق آویز میکنم. این مازوخیسم داره روحمو می‌خراشه. حتم دارم از نوشته‌های این قلم هرزه فهمیدی که آخرامه. منی که یه روزی واست نوشتم «چشمانت گواه م یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 18:21

معلم پای تخته داد می زدصورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهانولی ‌آخر کلاسی هالواشک بین خود تقسیم می کردندوان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زدبرای آنکه بی خود های و هو می کرد یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

بلم آرام چون قویی سبک بالبه نرمی بر سر کارون همی رفتبه نخلستان ساحل، قرص خورشیدز دامان افق بیرون همی رفتشفق بازیکنان در جنبش آبشکوه دیگر و راز دگر داشتبه دشتی پر شقایق، باد سرمستتو پنداری که پاورچین گ یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

قطارصداهای نامفهومی فضا را پر کرده بود. امیر خسته و گرسنه بود و از همه بدتر انتظار می کشید. خورشید تابستان چون اربابی که برده ای را شلاق می زند بر تن زمین تازیانه های داغ می زد. روی صندلی های سالن ایس یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

قطارروبروی امیر و کنار پیرمرد نشست. کیفش را زیربغلش گذاشت. امیر پرده های قطار را کشید. کوپه کم نور شد. نوری که از گوشه و کنار راه به داخل می جست و نور چراغ ها آنقدر بود که بتواند کتاب را بخواند. بعد ا یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

قطارامیر کنجکاوانه پرسید: چرا نشم؟ چرا بشم؟مرد به ساعتش نگاه کرد. پیرمرد دوباره چشم هایش را بست. انگار خودشان را به آن راه زدند. امیر به مرد نگاه کرد، آنقدر به او زل زد تا بالاخره متوجه نگاهش شد. سرش یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

اول راهنمایی بودم. کلاس املا زنگ اول دوشنبه ها بود. هفت صبح صف می گرفتیم تو حیاط که «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی...». هر روز پشت سر کیوان وامیستادم که هیکلش بزرگتر بود تا بتونم راحت سر بذارم رو کولَش و یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:33

سلآمـ :) یآد دکتر خوشتیپه میگُف بِ هر کي رسیدمـ نگمـ سلآمـ :! ولي من میگَمـ بِ شُمآ آخه شُما کِ هر کسي نیستي؛ سلآم...!!! جآت خآلي!!! گُفته بودمـ برآت؟ این روزآ خوبمـ یَعني از وقتي کِ فرآموشت کردمـ خوب یغما...ادامه مطلب
ما را در سایت یغما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zemestun بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1398 ساعت: 2:32